صبح امید

بایگانی

 

چشمتون روز بد نبینه !

 

امروز مدرسه پدرم درومد ، ناسلامتی یه بحث قشنگ آماده کرده بودم ، با کلی ذوق و شوق رفتم کلاس ، گفتم اول تمرین روخونی می کنیم با صوت استاد مشاری که جوون پسندتره ، بعدش هم حدود نیم ساعت می خواستم درمورد تقوا برا بچه ها صحبت کنم البته با کمک خودشون و با داستان هایی که آماده کرده بودم ، رفتم سر کلاس ، اولش بچه ها تقریبا ساکت بودند ، چون یا صوت پخش می کردم و بچه ها گوش می کردند یا من می خوندم ، بچه ها بعد من می خوندند یا می پرسیدم .

رفتم مرحله دوم بحث ، هر کاری کردم کلاس آرام بشه بعد شروع کنم دیدم نمی شه ! مجبور شدم با داستان رسول ترک شروع کنم ، از یه بچه ها خواستم بیاد داستان رو بگه ، نمیدونم چرا بچه های این مدرسه این طوریند ، اصلا انگار بلد نیستند روی صندلی آروم بشینند ، اهل اجازه گرفتن هم نیستند ، مدام بدون اجازه دارند صحبت می کنند ، وسط کلاس راه میرند ، به زور اجازه می گیرند تا بروند بیرون ، یکی از اول کلاس تا آخر کلاس کیفش تو بغلشه تا زنگ بخوره و بره خونه ، یکی داره با میزش بازی میکنه ، واقعا نمیدونم باید باهاشون چیکار کرد ؟ بحثم که شهید شد ، آخرش شروع کردم برگه های امتحانشون رو بهشون دادم ، که در همین اثنا آقای مدیر در کلاس روباز کرد و چند دقیقه ای بچه ها رو که به صورت به هم ریخته وسط کلاس در حال پیاده روی و چک کردن برگه هاشون بودند را نگاه و کرد گفت : حرمت کلاس قران و معلم و بذار کنار ، همسایه آزاری و حق الناسم اصلا هیچی .. بعد دوباره نگاه تندی کردو رفت ... بچه ها که فقط همون چند دقیقه رو ساکت شده بودند دوباره داد وفریاد و شروع کردند و رفتند از کلاس بیرون ، نصفشون هم ریختند روسر من که آقا خیلی دوست داریم ، آقا دمت گرم و ...


  • علیرضا پورعطار

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی