صبح امید

بایگانی

۲ مطلب با موضوع «داستان های مدیریتی» ثبت شده است

۲۵
دی

 مدیریت استراتژیک از کجا شروع شد؟!!!

اگه با سان تزو آشنا نیستید حتما بخونید ! به خصوص مدیریتی ها ....



تا به حال شنیده اید که میگویند مدیریت استراتژیک از جنگ گرفته شده است ؟!

بله ، همین طور است ! برای اولین بار فردی به نام سان تزو ، تکنیک هایی را در جنگ های چین باستان اجرا کرد و همین آموزه ها ، بعدها تبدیل شد به مهارت و علمی به نام مدیریت استراتژیک !

به گونه ای که امروزه بعد از گذشت 3000 سال از جنگ هایی که سان تزو فرماندهی آن را به عهده داشت ، هنوز ، نکته های به جا مانده از سان تزو در دانشگاه های نظامی ارتش آمریکا تدریس میشود !

بسیاری از سیاست مدارها ، اقتصاد دادن ها و حتی بیزینس من ها مانند بیل گیتش ، موفقیت خود را مدیون نکاتی که از سان تزو یاد گرفته اند میدانند ..

بیل گیتس میگوید : اولین استراتژی که من از سان تزو یاد گرفتم این بود که " همیشه به طرح و استراتژی دشمن حمله کن نه به خودش ! سعی کن برنامه هایش را در نطفه خفه کنی .. "

در این باره یکبار که سان تزو گروهی از نظامیان را به اسارت گرفته بود ، فرمانده طرف مقابل مشاور ارشدش را جهت مذاکره نزد سان تزو فرستاد و سان تزو بدون مکث با دست و پا کردن بهانه ای که مثلا بی ادب بود و از او خوشم نیامد ، گردن مشاور ارشد را میزند ! فرمانده اسیر ، که یک مرتبه و ناگهانی تمام امیدش را از دست میدهد ، سر تعظیم فرود می آورد و همه سپاه و دارایی هایش را تحویل سان تزو میدهد !

                    برای اطلاعات بیشتر میتوانید کتاب هنر جنگاوری او را بخوانید .

                                       راستی یادتون نره نظر بدید .


چند نکته عملیاتی از سان تزو :

محل استقرار

همیشه جایی را برای محل استقرارت انتخاب کن که اولا دشمن انتظارش را نداشته باشد و در ثانی آن نقطه ، نقطه حساس و استراتژیک باشد ..

یادتان باشد :

       اگر گربه ای جلوی سوراخ موشی بشیند ، 10000 موش هم جرئت بیرون آمدن ندارند!!!

 

  • علیرضا پورعطار
۰۶
دی


مرشد چلویی رو میشناسید؟!

کاش همه ی بازاریا مث این مرد بزرگ بودند...

در ضلع شرقی مسجد جامع بازار تهران غذا فروشی داشت.

مرحوم حاج میرزا احمد عابد نهاوندی معروف به« مرشد چلویی»

روی تابلوی بالای دخل مغازه اش نوشته شده بود:« نسیه و وجه دستی داده می شود، حتی به جنابعالی به قدر قوه»

 مرحوم مرشد در جلوی آشپزخانه ای که ایستاده بود، گفته بود کسانیکه میخواهند غذا بیرون ببرند، هدایت کنید تا از نزد او بگذرند چون بیشتر کسانی که غذا بیرون میبردند، بچه ها و نوجوانانی بودند که برای کارفرمایان وصاحبان مغازه های بازار غذا میگرفتند و میبردند و خودشان از آن غذا محروم بودند. مرحوم مرشد کودکی که با ظرف غذا در دست، نزد او میآمد قدر پلوی زعفرانی روی بادیه او میریخت و ظرف را کامل میکرد و بعد تکه کباب یا لقمه گوشت یا اگر تمام شده بود، ته دیگی زعفرانی داخل روغن میکرد و دهان آن پسربچه یا نوجوان میگذاشت!

و همینطور فقیران و مسکینان صفی داشتند که از داخل راهرو شروع میشد و به اول سالن مغازه ختم میگشت.افراد فقیری که معمولاً عائله مند بودند و بعضی مورد شناسایی مرحوم مرشد قرار داشتند، هر روز میآمدند و به نسبت تعداد عائله خود غذای رایگان و خرجی یومیه میگرفتند.

 

این شعر از آن مرحوم است :

کو آن کسی که کار برای خدا کند؟

بر جای بی‌وفائی مردم وفا کند

 

هرچند خلق سنگ ملامت بر او زنند

بر جای سنگ نیمه شبها دعا کند

 

 

  • علیرضا پورعطار